سکوتِ تو که تنم باشد دلم نمی آید با لباسِ دیگری عوضش کنم.سکوتِ تو گرم است،قشنگ است،رنگش به حال و هوایم می آید.یک بنفشِ تند با رگه های خاکستری شاید هم یک سبزِ خیلی تیره.فرقی نمیکند چه رنگی است،فقط آنقدر شستمش و پوشیدمش که کهنه شده.من عاشقِ همین سکوتِ رنگ و رو رفته هم می مانم اما تا کِی.می ترسم آنقدر بزرگ شوم که اندازه ام نشود.می دانم نمی فهمی چه می گویم،می دانم نمی دانی چه می گویم،حق هم داری...چون صدایم را در میانِ میان وعده هایت خوردی،چون لال شده ام.صدایم آن وقتی به گوش می رسید که تو گوش میکردی،که می نشستی روبه رویم و به دهانم که در حالِ باز و بسته شدن بود ذل میزدی.واقعا ذل می زدی؟نمی زدی؟الان می گویی نمی دانم.حتی یادت نمی آید من که ام.من دروغی کهنه ام،دروغی که امیدوار بود لااقل تو باورش کنی.نمی خواهم حرف هایم انقدر گنده باشند که همه چیز پاره شود اما کسی باید برای نو شدنِ این سکوت چاره ای پیدا کند،کسی باید بگوید حرف دارد،کسی باید بداند که دلش تنگ شده،کسی باید از تو و خودش خبر بگیرد.کسی خسته است.. نوشته شده توسط هانیه عابدینی در جمعه سوم آذر ۱۳۹۶ | شِش...
ادامه مطلبما را در سایت شِش دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : hawnieh بازدید : 16 تاريخ : يکشنبه 19 آذر 1396 ساعت: 5:22